بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش من و مليكا و بابايي چند روزي رفته بوديم رشت پيش مادر جون و پدر جون و خاله اين روزها حسابي يه مليكا خوش گذشت از روز اول همش ميگفت ماماني6 روز اينجا بمونيم و اين 6 روز به هيچ وجه كم نميشد پدرجون كلي براش سك سك خريد دايي يه عروسك مرغي گنده و خاله سيماهم يه سري وسايل چايخوري خلاصه با كلي اسباب بازي برگشتيم خونه اميدوارم دل همه ني ني ها هميشه شاد شاد شاد باشه ...
نویسنده :
ماماني
12:38
بدون عنوان
اينم عكس دخمل ما در 5/2 سالگي وقتي سر كيف ماماني دستگير شد. ...
نویسنده :
ماماني
11:24
بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش ديشب به مليكا گفتم باغ وحشش كه تموم خونه رو پر كرده بود جمع كنه اول گفت نميتونم بعدش گفتم اگه تا نمازم تموم شد جمعش نكني ميام همش رو ميريزم تو سطل آشغال گفت باشه ماماني الان جمع مي كنم وقتي كه ديدم داره جمع ميكنه خودم كمكش كردم و بعد بهش گفتم چون كارخوب كردي فرشته مهربون برات جايزه آورده بگرد و پيداش كن يه شكلات توت فرنگي هم براش رو شوفاژ گذاشتم الهي بميرم كلي با ديدن شكلات ذوق زده شد بعدشم گفت ماماني به فرشته بگو شب موقع خواب برم اسباب بازي هم بياره اي دختر بلا راستي مامان و باباي بابايي يه چند روزي خونه ما هستند و تو همش بهشون ميگي مادرجون پدرجون بياين با هم زندگي كنيم و اونا هم ميگن باشه آخي دخترم وق...
نویسنده :
ماماني
14:25
بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش مليكاي ناز من قلبش پر از مهربونيه ديروز كه از سركار برگشتم خونه كلي باهاش با حيووناي باغ وحشش بازي كردم مليكا وسط بازي همش بوسم ميكرد و مي گفت مرسي مامان جون كه باهام بازي مي كني وقتي بازيمون تموم شد بهش گفتم مامان جون اسباب بازيهات رو جمع كن بهم مي گه ماماني من كه مدرسه نميرم عقلم نميرسه بايد جمعشون كنم شما برام جمع كن شيطونك منو مي بينيد؟ خلاصه شب موقع خوابم كلي بغلم كرد و فكر كنم 20-30 باري ازم پرسيد كه دوستش دارم يا نه؟ آخه مامان جون من و بابايي عاشقتيم اينم پرسيدن داره؟؟ ؟ ...
نویسنده :
ماماني
12:50
بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش خلاصه بعد يه هفته دوري از ماموريت برگشتم روزهاي اول پشت تلفن مليكا سرحال و شاد بود و مي گفت ماماني برام عروسك بخر ماماني لباس بخر اما از سه شنبه ديگه بنزينش تموم شده بود و ميگفت مامان ديگه كادو نخر بسه بيا خونه پنج شنبه هم كه برگشتم دخترم كلي ذوق كرد و بغلم كرد و بوسم كرد خلاصه كلي عشقولانه بود و با محبتش غصه يه هفته دوري رو كلا از دلم برد ...
نویسنده :
ماماني
11:05